اولين نفس
فرشته کوچکم..... نمیدونم چه جوری برات بنویسم که احساسم تو بازی کلمات و بی حسی فونت ها گم نشه.. به هر حال روزی من رو درک خواهی کرد که چگونه *همه دنیایم را در تو جا داده بودم..........* قصه از کجا شروع شد... با تکون تخت از خواب بیدار شدم وقت کار بود و داشت برای رفتن آماده میشد . دوباره چشمام و بستم که یه حس عجیب هوشیارم کرد ،وقتی صداش کردم با اینکه صد بار با هم همه چیز و آماده کرده بودیم بازم دست پاچه شد..گفتم تو رو خدا نرو سر کار بهت نیاز دارم.ما خونه مامان ٤ ماه بود اسکان داشتیم. از اداره مستقیم میرفتیم اونجا.تنها محل امن برای رسیدگیهای اولیه برام نازم.باور نمیکردند همش میگفتن شوخی میکنم ...
نویسنده :
Owner
10:07