الناالنا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

Georgia

Ne mütlü türk deyene🇦🇿

اولين نفس

 فرشته کوچکم..... نمیدونم چه جوری برات بنویسم که احساسم تو بازی کلمات و بی حسی فونت ها گم نشه.. به هر حال روزی من رو درک خواهی کرد که چگونه *همه دنیایم را در تو جا داده بودم..........*   قصه از کجا شروع شد... با تکون تخت از خواب بیدار شدم وقت کار بود و داشت برای رفتن آماده میشد . دوباره چشمام و بستم که یه حس عجیب هوشیارم کرد ،وقتی صداش کردم با اینکه صد بار با هم همه چیز و آماده کرده بودیم بازم دست پاچه شد..گفتم تو رو خدا نرو سر کار بهت نیاز دارم.ما خونه مامان ٤ ماه بود اسکان داشتیم. از اداره مستقیم میرفتیم اونجا.تنها محل امن برای رسیدگیهای اولیه برام نازم.باور نمیکردند همش میگفتن شوخی میکنم ...
15 شهريور 1390

فشن های النا

از اداره که رفتم خونه مامانی النا رو بردارم از خنده روده بر شده بودم مامانی النارو شبیه فشنها کرده بود و.....................   ...
15 شهريور 1390

تولد هدیه آسمانی

النا عزیزترینم       امروز با شکوهترین روز هست روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد   و من میترسم به تو تبریکی بگویم که شایسته تو نباشد   به زمین خوش آمدی فرشته ی مهر و زیبایی تولدت مبارک     چه لطيف است حس آغازي دوباره ... چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ... و چه اندازه عجيب است ... روز ابتداي بودن ... وچه اندازه شيرين است امروز ... روز ميلاد تو ... روز تو ... روزي كه آمدي ... ...
11 شهريور 1390

قصه مادری

لای لایی شبانه را چندبار بخوانم که برای یک عمر خاطره ماندگار باشد؟ دستهای کوچک تو را چندبار ببوسم تا این لطافت باور ناپذیر را ادراک کنم؟ النای من، چهره معصوم تو به هنگام خواب آنقدر دیدنیست که می‌خواهم زمان بایستد و من بیدار محو تماشای تو بمانم دیدن بازی تو با پدر آنقدر لذت‌بخش است که آرزو می‌کنم هیچ کاری منتظر من نباشد دیگر میان حرفهای من و پدر قصه‌های تو بی‌خبر می‌دوند، حتی وقتی خواب می‌روی باز تو را تماشا می‌کنیم النا، روزی کودکی خواهی داشت و دستهای کوچکش را هزار بار بوسه خواهی زد من برای تو امروز از این عشق می‌نویسم  می‌نویسم شاید آنرو...
1 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به Georgia می باشد